اسم من ، اسمِ یه گله!میم کوچیکه خودش نیومد اما واسم گل اسمم رو طبق معمول فرستاد و منم که ذوووووووق ☆☆☆
هر وقت این گلها رو میبینم پر از حس خوب و عشق میشم.
اصلا فکرش رو نمیکردم امروز هم واسم گل بفرسته
دیوار خونمون دیگه داره پر میشه از گلهای من :)) اخه همه رو خشک میکنم نگه میدارم
فقط یه بار یکیشون پیشم خراب شد :( که جبران شد ؛)
خوشحالم کرد واقعا *_*
آیا معنای وحدت اسلامی این است که از همه چی کوتاه بیاییم و اسمِ خیابانهایمان را به نام ابوبکر و عمر بزنیم و دست از عقایدمان برداریم و بیخیال وقایع تاریخی بشویم؟
وحدت شیعه و سنی امکان پذیر است ولی وحدت تشیع و تسنن امکان ندارد. به همین خاطر در وحدتی که با برادران اهل سنت داریم هرگز یک قدم هم از عقایدمان کوتاه نمیآییم، اما در قالب اخلاق و جهت احترام به افرادی که حقیقت بهشان نرسیده حتی مسالمت آمیز مناظره هم خواهیم کرد.
***
تساهل و تسامح به معنای
بهار رسیده و من، نمی دانم چرا امسال بر عکسِ هر سالِ دیگری دوست دارم زندگی را آرام آرام طی کنم. کارها را به دستِ کاردان بسپارم و گاهی فقط به تماشا بنشینم و حظ ببرم از لحظه لحظه ی مادر بودنم.
اسم دخترم، قبل از اینکه اصلا وجود داشته باشد، در خیالاتم "حنانه" بود. برایش هزاران بار در رویا قصه ی ستونِ حنانه ی مسجد النبی را تعریف کرده بودم و از اینکه قرار است دخترم هم اسمِ ستونی باشد در جایی که خیلی از دقایقِ بودنم را در آرزویش گذرانده بودم و می گذرانم؛
مرتضی میگفت رفته بودم برای این که خروج از کشورم را ثبت کنم. بهم گفته بودند شما از پارسال أربعین وارد ایران نشدید! :D بعد میخندید و میگفت: حالا میترسم بروم و دستگیرم کنند.
مرتضی از بچههای خوبِ مداحی و طراحی و تقواست.
اسمِ کاملشو توی اینترنت بگم در دو موردِ اول محصولاتش رو میتونید پیدا کنید.
." سردارِ بی ادعا ".خیره گشته چشمِ دنیا سوی توخون سرخت کرده زیبا رویِ تو.دور بودی از وطن وا غُربتاپیروِ راهِ شهیدان خویِ تو.پیکرت شد قطعه قطعه وایِ منگفته شد گشته جدا بازویِ تو.دلبری هایت زِ امت دل رُبودملتی همراه شد تا کویِ تو.نام یک ملت سلیمانی شوَدکودک و پیر و جوان رهپویِ تو.خیزشِ امت نگر سردارِ مادر جهان بر پا کنیم اردویِ تو.با سپاه قدس یورش می بریمبر ستمکاران با نیرویِ تو.حک کنم اسمِ تو را بر سینه امعاشقانه می شوم همسویِ تو.شاعر: حبیب رضائ
...عَنِ السَّکُونِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص:
«إِذَا أَحَبَ أَحَدُکُمْ أَخَاهُ الْمُسْلِمَ فَلْیَسْأَلْهُ عَنِ اسْمِهِ وَ اسْمِ أَبِیهِ وَ اسْمِ قَبِیلَتِهِ وَ عَشِیرَتِهِ فَإِنَّ مِنْ حَقِّهِ الْوَاجِبِ وَ صِدْقِ الْإِخَاءِ أَنْ یَسْأَلَهُ عَنْ ذَلِکَ وَ إِلَّا فَإِنَّهَا مَعْرِفَةُ حُمْقٍ.»
الکافی، ج۲، ص۶۷۱
از امام صادق از رسول خدا (صلواتاللهعلیهما) نقل شده است:
«هرگاه یکی از شما،
دو دلیل برای پایان دادن حسنِ ظنّ:
1
نفر اول لولههای گازِ خانۀ مار را کشیده و از محرّم پارسال پولی بهش دادیم که به مهندس گاز بدهد و بیایند کنتوری برای ما وصل کنند. اول میگفت که مهندس نمیآید تأیید کند، بعد هر بار میگفت شنبه و یکشنبه، بعد به حضرت معصومه قسم میخورد و میگفت پی گیر کار هستم. بعد داستانی داشت که مهندس به عراق رفته و خودش از جیبش پول مهندسِ دیگری داده و بعد از کلی زنگ زدن با این حساب که هر روز میگفت پیگیر کارت هستم یک شب خودش با
رفته بودیم برای افتتاح حساب وام ازدواج، آقای بانک دار پرسید قبلا اینجا حسابی نداشته اید؟ گفتم : نه! فرم افتتاح حساب را داد دستم . پر کردم. تحویلش دادم.
اطلاعات را که وارد سیستم کرد گفت شما قبلا اینجا حساب داشتید! دوباره گفتم : نه! مطمئنم که نداشتم.
گفت: سال فلان، از طرف مدرسه فلان!
شوکه شدم! اسمِ مدرسه ابتدایی ام بود، یادم افتاد که آن سال برای همه بچه ها حساب باز کردند و یک کارت دادند دستشان. یادم نبود، اصلا! اصلا!
مامان آه کشید و گفت: امان از آن ر
نام کتاب: جرات یا حقیقت
ژانر :عاشقانه-کلکی
خلاصه رمان
دانلود رمان جرات یا حقیقت؟ دختری به اسمِ الناز از خانواده ای معمولی با دغدغه هایِ یک زندگیه عادی. سرِ یک دنده بودن، در یک بازی کودکانه راهی رو انتخاب میکنه که توش علامت سوال زیاد هست… پایان خوش رمان: جرات یا حقیقت ؟ نویسنده: nafas _me ژانر: عاشقانه / کلکلی
لینک دانلود:
دانلود با فرمت PDF
دانلود برای اندروید
دانلود برای ایفون
از کل خاطرات بچگیم ، یک لالایی عجیب تو ذهنم مونده ، لالایی که در اینده هم یقییا خط اول مادرانه های من خواهد بود:مدینه بود و غوغا بود اسیرِ دیوِ سرما بودمحمد سر زد از مکه که او خورشیدِ دلها بودخدیجه همسرِ او بود زنی خندان و خوش خو بودبرای شادی و غم ها خدیجه یارِ نیکو بودخدا یک دخترِ زیبا به آنها داد لا لا لابه اسمِ فاطمه زهرا امیدِ مادر و باباعلی دامادِ پیغ
دانلود آهنگ جدید محسن ابراهیم زاده پروانه
دانلود آهنگ محسن ابراهیم زاده به نام پروانه کیفیت ۱۲۸ و ۳۲۰ ، با لینک مستقیم ، همراه با پخش آنلاین و متن آهنگ
دانلود آهنگ فوق العاده پروانه با صدای محسن ابراهیم زاده از جوان ریمیکس
موزیک : محسن ابراهیم زاده, تنظیم : مصطفی مومنی
Download New Music Mohsen Ebrahimzadeh – Parvaneh
کاربران عزیز در این مطلب می توانید آهنگ جدید محسن ابراهیم زاده را دانلود نمایید.
ساخته جدید محسن ابراهیم زاده، پروانه نام دارد.
این موزیک در تاری
اسیرِ سایه ی نحسی شدیم به اسمِ "غم"
اسیر سایه ی شومی که سال ها
پا به پای عمرمان قدم گذاشت و ماند و نرفت؛
زدند و زخمش روی جسممان ماند،
کشتند و غَمَش روی دلمان ماند،
پرواز کردند و غمِ سقوطشان لرزه به تنمان انداخت،
صبح به صبح،
چشم باز کردیم و شنیدیم
اخبارِ منحوسی را که ریشه به قلبمان زد،
ما
گرفتاریم
به پرواز های از مبدا معلوم
تا مقصدی نامعلوم،
دچاریم
به اضطراب های منتهی شده به تلخی،
به خوشی هایی که هنوز از راه نرسیده فراموششان میکنیم،
توی این بر
من هنوز هم سرمایی ام. همیشه مثل این است که با یک لا بلوز نخی مانده باشم پشت دری که به اتفاقی تازه باز می شود. هر محرم که می آید صدای غمگین چیزهایی می خواند که شبیه قرآن خواندن پدربزرگ هست و نیست. هر محرم دارم حساب می کنم اگر سریع از بین غریبه ها رد شوم تا رسیدن به اتاق پشتی که سیاهی های گرم آن جاست، چقدر زمان لازم دارم؟ هر محرم یکی مدام می پرسد «چرا این جایید شما؟ چرا آماده نشدید هنوز؟» و هر بار می فهمم اگر این ملافه را که دور خودم پیچیده ام بردارم
بعضی لحظهها هستند که نشان میدهند چطور آدمی هستیم. در این لحظهها، نقاب از صورتمان میافتد و در آینهی زمان خودمان را میبینیم. بی آلایش و آرایش، بیدروغ، بیریا ...
هیچ صفتِ تنهایی قادر به وصف یک انسان نیست. زیرنقابِ هر کس، جوهری پنهان شده که خاص اوست، و هربار که در قدحِ اندیشهی زندگی ریخته میشود، طرحی بیتا دارد.
دوست دارم اسم این لحظات را، برزخ بگذارم. گویاترین اسمِ مکان برای این زمان. برزخ، لحظههاییست از صبر که باید انتخاب کنی
نمیدانم که دیشبِ من چهقدرش خودِ برآمدهی من بود و چهقدرش جلوهنماییِ دوزخ.
در این سه بار دوبارش منجر به ژستی اصیل و نهایی شد. (اصیل؟)
~
بارِ اول: ژستِ مواجهه با مرکز و کنترلِ جزئیات در بسط و قبضِ دایره.
مشاهداتام را از حضور در آن الگو در قطعهای به اسمِ «طواف» نوشتهام.
~
بارِ دوم:
~
بارِ سوم: شیطان. من از کالبدِ خودم کش میآمدم و عقب میرفتم اما ردِ کشآمدنام پیدا بود. (شبیهِ وقتهایی که ویندوزِ XP هنگ میکند.) و در پشتِ من، نسخهای
تکست آهنگ فرشته بابک مافی
Text Music Babak Maafi Fereshte
اسمِ ترانه هام
هر اسمی که بشه
منظوره من تویی
منظور خواهشِ
اسمت برای من
چه خواستنی شده
دلم کناره تو شکستنی شده
فرشته نبودی ولی واسه من بهترینی
واسه اخلاقای بد و خاصِ من بهترینی
ادامه مطلب
{از عاشورا تا ظهور - شماره 39}
وقتی قرآن، روضه خوانی می کند...
سعد بن عبدالله میگوید: با احمد بن إسحاق خدمت امام عسکری علیه السلام رسیدیم. سؤالاتی داشتم، امام فرمودند: از نورِ چشمم بپرس [و به حضرت مهدی اشاره نمودند]. پس از چند سؤال، پرسیدم: مُراد از تأویلِ «کهیعص» - که در قرآن آمده - چیست؟
حضرت مهدی علیه السلام فرمودند:
«کاف» اسمِ کربلا و
«هاء» اشاره به هلاکت،
«یاء» یزید است که بر حسین ظلم نمود،
«عین» عطش حسین و یاران عزیز اوست و
«صاد» اشاره به
گاهی آنقدر اسمت را توی ذهنم با ریتمهای مختلف میخوانم که لیریکسِ آهنگها را هم از یاد میبرم و جای کلماتشان اسمِ تو را میگذارم. از دست خودم خسته میشوم، انگار خراب شده باشم که هیچوقت درست نمیشوم. یادم نمیآید چرا دوستت دارم. فقط اجازهی خراب کردنِ همه فرصتها پشتِ نام تو را تمدید میکنم. یادم نمیآید که در تو، برای خودم چیزی جز میلِ ویرانگرِ تحقیر پیدا کرده باشم ؛ از بس که تلاش کردهام نامهربانیهات را جلوی چشمم بیاورم تا لا
آره، واقعا هه! اسمِ خودتم گذاشتی شیعۀ علی بن ابیطالب!
شیعهای که یک پسرِ قرتی از اون بیشتر به اندامش و حداقل به بوی بدِ دهنش فکر میکنه و برای ساختِ اندامش وقت میزاره!
شیعهای که یک آدمِ نه آن چنان مذهبی بیشتر از اون برای پول در آوردن و گردوندن وضعیتِ اقتصادیِ خانوادهاش تلاش میکنه!
شیعهای که یک آدمی که میخواد به یک مدرکی برسه بهتر از اون درس میخونه و تلاش میکنه تا یک شغلی در آینده به دست بیاره!
اگر گفتند ادب از که آموختی؟ از بی ادبان
باید بگ
دیشب رفته بودیم برای مراسمِ جشنِ میلاد . آتیش بازی رو تا حالا از نزدیک ندیده بودم . خیلی با حال بود . مِث میدون جنگ بود . محمد حسین که خیلی ترسیده بود و فقط می گفت بریم :) آخرش هم دو تا عیدی گرفتیم از حضرت . خانم روشنا می گن دقیقا وسط مراسم ازشون خواستم که شب میلادشون یک عیدی به ما بدن :) با خودم می گم خوش به حالت که دعاهات انقدر به استجابت نزدیکه ... این حتما به برکتِ دختریه که قراره خدا بهمون بده ... خانمِ روشنا به شدّت به این موضوع اعتقاد دارن که بچّه
داستانِ چی؟
کشکِ چی؟
اصلا قابل پخش نیست
نخوایید ازم، اصلا راه نداره.
:|
به دعوتِ خودمان مینویسیم این چالشِ خوشمزه را
با پستِ بی مزهای که در توان داریم.
اولا یک تشکر میکنم از اسپانسر این پست، یعنی ضدّ انقلابهای بیشرف توییتر که هر چی بلاکشون میکنم تموم نمیشن و همچنان فحش میدن و با این کارشون باعث میشن تندتر به سمتِ وبلاگ فرار کنم و برای سرفرازیش تلاش کنم...
خُب از کجا شروع کنم؟
رسمیش کنیم بهتر نیست؟:
به نامِ خدا
من وبلاگ نویس نبودم، هم
شب آرزوهاست، فکر میکنم پارسال همین حوالی ،چنین شبی چه آرزویی داشتم!؟
فکر میکنم به آرزوهایِ محقق شده ای که باید بابتش خدارا هزار بار شکر کنم ، فکر میکنم به آرزوهایی که هنوز آرزو باقی موندن ،فکر میکنم به آرزوهایی که نباید اصلا آرزو میبودن
فکر میکنم به بی انتها بودن آرزوهام و قشنگ بودنِ یه عالمه آرزو هایِ جورواجور واسه زندگی .
فکر میکنم به امسال ، به تَک آرزوی مهم قلبم ؛ فکر میکنم به حرف های مامانبزرگ که همیشه میگن «لیله الرغائ
+بی خوابی شبانه ،بغض و خیسی چشمام،دل گرفته الان ، منوکشوند به بهترین محل برای نوشتنه هام ، فکر میکردم این همه نبودن هام احتمالا باعث شده فراموش بشم ، اما یه دونه کامنت از یه خواننده که بدون اسمِ خوشحالم کرد که هنوزم کنار من هستن دوستان واقعی تر از واقع.
+مهمون ناخونده این روزا که نه فقط کشورم ایران ،بلکه یه دنیا را درگیر کرده شده علت همه بد حالی ها و استرس ها و هر حس ناخوشاینده که سراغم میاد اینروزا.
دلم لَک زده واسه یه پیاده روی تواو
روسریش رو شونه هاش افتاده بود
خانمی بهش گفت:
عزیزم روسریت افتاده!
خب بیوفته ,مگه چیه؟
این فرهنگ جامعه ی ماست که باید عوض بشه
تا میری تو خیابون و روسریت میوفته
همهههه زول میزنن نگاه میکنن!
یه ذره فرهنگ اگه داشته باشن مثل خارج از کشور عادی میشه براشون
اونجا مرد از کنارت رد میشه اصصصصلا نگات نمیکنه
انقد فرهنگشون بالاست!!!
بنظرت اینکه یک مرد با اینکه خدا طوری خلقش کرده که به زیبایی ها و لطافت و ظرافت های زن جذب میشه اما تو خارج از کشور بی هیچ ح
امروز امضای آخر رو هم گرفتم و الان مهندسم دیگه، مث همه ی آدمای دیگه. مهندسا از در و دیوارِ شهر بالا میرن.
فردا یک شنبه هست. صبح واسه پرس و جو و گرفتن مدارک مورد نیاز واسه سربازی میرم دانشگاه. البته گزینه ی مطلوب خودم و اطرافیانم امریه گرفتن هست. که ممکنه جور بشه و شایدم نشه.
دانشگاهِ عزیزم! سالی که ما اومدیم یه برهوتِ محض بود. کم کم و کم کم بهش رسیدن و الان کلی ترگل ورگل شده، کلی فضای سبز، کلی سازه ی جدید و... . ولی به شخصه عاشقِ همون تمِ خشک و برهو
امروز پستِ پنجاه و نهم را پاک کردم، ویرایش کردم و دوباره برای همان تاریخ منتشر کردم. پستی که احتمالا دلیلِ آمارِ بالای بازدید در یک هفتهی گذشته بود و من خوشبینانه فکر کرده بودم نوشتنم بهتر شده. به علاوه، اطلاعاتِ تماسم را هم از صفحهی تماس با من پاک کردم. عجیب است. وقتی شروع میکردم به نوشتن، دوست داشتم ردِ پاهای واقعی به جا بگذارم که آدمها پیدایم کنند. اصلا از این که بنویسم خانمِ سین و آقای جیم خوشم نمیآمد. اسمِ مستعار هم فقط آن جا که زب
واقعا این روزا به یه چیز فوق العاده نیاز داشتم،این کتاب همون بود.
خیلی خیلی حالم رو خوب کرد.
مجبور به گریه م کرد و منو سبک کرد.
همینقدر بگم که واقعا بکمن خیلی خوبه!
توی پست های قبلی گفتم!اولای کتاب حسابی حرصی شده بودم و پشیمون بودم از خریدنش،اُوِه برام یه پیرمرده اعصاب خورد کن رو تداعی میکرد که دوست داشتم وجود نداشته باشه،به خوندن"مردی به نام اُوِه"ادامه دادم و کم کم متوجه محشر بودنش شدم.
اگر سلیقه من توی مطالعه ی کتابای قبلی شبیه تون بوده،ای
تصمیم گرفتهم براتون از زندگیم بگم. مدتهاست که ازش حرف نزدم، پس به مرور زمان و طی چندپست مینویسمش.
توی دورهی المپیاد، اوضاع بد نبود. اوایلش آدما باهام مهربون بودن. احساسِ مووان داشتم و خوشحال بودم و حس میکردم که دیگه میتونم بگم دلم برای خودمه؛
تا وقتی که فشارایِ جنسیتی شروع شد. یادم میاد که ساعتِ نهار بود، همه سلف بودن، من بدوبدو از سلف اومده بودم بیرون به سمتِ جایی که درختا هستن و حس میکردم کسی با لگد زده به پشتِ زانوم. دیگه نمی
صد و نه روز از تولدم گذشته!
میدونم سن فقط یه عددِ،اما شناسنامه دیروز و فردایِ منِ،هجده بیست یا شایدم سی،فرق چندانی نمیکنه،زیاد مهم نیست ولی اینکه کجا و وکی زمین خوردم و چطوری پاشدم مهمِ،اینکه چی رو کی آویزه گوشم کردم مهمِ اینکه کی وقت شکستم کنارم بود مهمِ،اینکه کدوم سال های زندگیم با بغض و ترس بزرگترین تصمیم هامو گرفتم مهمِ،مثلا شاید یه روز حوالی سیزده سالگی فهمیدم اسمِ دیگه فریاد سکوتِ!
یا وقتی شب های تکرار نشدنی هجده سالگیمو سپری میکردم
صد و نه روز از تولدم گذشته!
میدونم سن فقط یه عددِ،اما شناسنامه دیروز و فردایِ منِ،هجده بیست یا شایدم سی،فرق چندانی نمیکنه،زیاد مهم نیست ولی اینکه کجا و وکی زمین خوردم و چطوری پاشدم مهمِ،اینکه چی رو کی آویزه گوشم کردم مهمِ اینکه کی وقت شکستم کنارم بود مهمِ،اینکه کدوم سال های زندگیم با بغض و ترس بزرگترین تصمیم هامو گرفتم مهمِ،مثلا شاید یه روز حوالی سیزده سالگی فهمیدم اسمِ دیگه فریاد سکوتِ!
یا وقتی شب های تکرار نشدنی هجده سالگیمو سپری میکردم
رمان مدیسا
این رمان برای افراد زیر 18 سال توصیه نمیشود
خلاصه:داستان درباره ی پسری به اسمِ سیاوشِ که آدمی ه /و/س بازیِ که هیچی شبی تختش خالی از معشوقه هاش نیست اما دنیا همیشه به کامِ آدم نیست، بالاخره یه روزی، یه جایی وجدانِ خاموشِ آدم شعله ور میشه … .اما کدوم وجدان؟ اصن وجدان وجود داره؟ همین جا، همین اولِ رمان اعلام میکنم که ممکنه بعضی از صحنه های این رمان، مناسبِ هر سنی نباشه، ولی من تا اونجایی که بتونم و تشخیص بدم که به اصلِ داستان لطمه نمیخو
همیشه از دست به دست شدن بدم می آمد. از مالیده شدن توسط هر "نر"ی. این مهم ترین انگیزم بود برای وقتی نوجوون بودم. توی دورانی که عشق میخواد از سر و کولت بالا بره. چشمات کور میشه و فرق هوس و عشقو نمی فهمی. توی دورانی که هر دوستت دارمی برات صادقانه س و راه مالیدنت برای هر کس و ناکسی بازه. من یه انگیزه ی قوی داشتم: من از دست به دست شدن بدم می اومد.
از اینکه هر "نر"ی با من عشق بازی کنه و بعد منو رها کنه، بدم می اومد. نفرت... انزجار... اینا منو دور می کرد. از هر مر
الف.
ماهها پیش نوشتهبودم:
《 حالا که دارم فراموش میکنم چه به سرم آوردی، چیزی از درون به من میگوید که عشقِ وحشی تو بیش از این میطلبد. بیش از این میارزد. میپرسد که یادم هست یکشبهایی راحت خوابیده ام؟ حالا وقت تاوان دادن است. چون عشق تمامیتخواه تو نه تمام خوشی ها را، که تمام نفسم را هم میخواهد. آه، چه باک و چه چاره. 》
ب.
امشب که با ریتمِ آمریکای جنوبی خودم را تکان میدادم و تلاش میکردم زندگی کنم و التماس میکردم زندگی کنم و
اینروزا از هرچیزی که بخاطرش ایستادم متنفرم. از دوره و هر مدالی که ممکنه بگیرم متنفرم. جلوی آینه وایمیسم و خودمو نگاه میکنم و میپرسم ارزششو داشتی؟ تو خونه فریادا میره تا آسمون و من زیر پتو میلرزم که بخاطر اینا این بلا رو سر زندگیم آوردم؟
پاهام جون راه رفتن نداره. دویستکیلو وزنه رو سینمه. همه زندگیم میلرزه. دنیا به گریهی بزرگِ بیفایدهست. چون که همهش بیفایدهست. دیگه راهی واسه درست شدنِ هیچی وجود نداره.
روزی هزاربار آرزو می
پنی قشقرق
این کتاب4جلد دارد و برای گروه سنی9تا12
سال مناسب است.
راستش را بخواهید اسمِ من واقعاً «پنیقشقرق»
نیست.
«پنلوپه جونز» است! لقبِ «قشقرق» را بابایم بهشوخی گذاشته روی من. اما
من ایندفعه واقعاً واقعاً نمیخواستم هیچ آتیشی بسوزانم.
ادامه مطلب
من از صبری شکایت کرده بودم که از ابتدا شروع شده بوداما تومیگفتی صبر کنمن نه از صبرکه از شروعی دوباره هراسانمکه هر بار میخواهد مرا به آخر برساندبه اسمِ صبر،و صبور بودن را چگونه آغاز میکردم دوبارهکه با آن متولِّد شدمصبر چیز بدی نیستسخت اش هم خیلی دشوار نیست!،اماگاهی که هر بار از من میخواهی دوباره شروع کنمبه صبوری،چگونه صبر کنم بر این که تو آن همه صبر راصبوری نمیدانستی،باشدحرفی نیستباز هم شروع میکنم به صبوریاماچه کسی میتواند غم انگیز تر از ح
دایی بلند شد که بره. گفت من میرم ماشین رو روشن کن شما هم خودتون رو برسونید. ما هم که داشتیم بدرقهاش میکردیم تا سرِ کوچه بُن بستمون باهاش رفتیم، زمستون بود و آسفالت هم سرد. دایی دورِ گردنش شالگردنِ کاموایی پیچیده بود و توی دستش هم دونههای تسبیح رو لمس میکرد.
همین طور که داشتیم تا سرِ کوچه قدم میزدیم یک دفعه صدای جیغ و فریاد بود که از یکی از خونهها میومد. اول فکر کردم دعوای خونوادگی شده، یک آقایی پا برهنه با زیرپوش آستین کوتاهِ سفید و پا
من از صبری شکایت کرده بودم که از ابتدا شروع شده بوداما تومیگفتی صبر کنمن نه از صبرکه از شروعی دوباره هراسانمکه هر بار میخواهد مرا به آخر برساندبه اسمِ صبر،و صبور بودن را چگونه آغاز میکردم دوبارهکه با آن متولِّد شدمصبر چیز بدی نیستسختی اش هم خیلی دشوار نیست!،اماگاهی که هر بار از من میخواهی دوباره شروع کنمبه صبوری،چگونه صبر کنم بر این که تو آن همه صبر راصبوری نمیدانستی،باشدحرفی نیستباز هم شروع میکنم به صبوریاماچه کسی میتواند غم انگیز تر از
برای بابا من یک اسمِ درِگوشی انتخاب کردم "شفِ اعظم"!!! از دست شبیخون های بابا به آشپزخونه من هیچ وقت رغبتی برای درست کردن غذا ندارم.
امروز بعد از سه روز که ماه بانو نیست و بقول قدیمی ها اجاق آشپرخونه ما خاموش بوده و من خسته از غذاهای هردمبیل و حاضری طور،تصمیم گرفتم یکمی یانگوم بازی در بیارم،کور خوندید اگر حدس میزنید که شف اعظم حاضر به خوردن عذای من بشه،درواقع دیروز خودش برای خودش غذا درست کرد و منم لب به غذاش نزدم و قرار شد امروز برای خودم غذا ب
در آیینه به چشمهای قرمزم نگاه میکنم. به بینی و لبهای ورم کردهم. اما باز هم هیچکدوم نمیتونن راویِ حقیقیِ قلبِ شکستهم باشن. هر چند دقیقه یک بار، تصاویرِ اون روز هجوم میارن به مغزم. تکه تکهان اما هر بار به خودم میلرزم. اون روز به روحم تجاوز شد. به اعتمادم به آدمها.
تیر اول جایی شلیک شد که روی صندلی مقابلم تو کافه نشست و گفت :«چطور نفهمیدی که شما دو تا اصلا مناسب هم نبودین؟» و بعد لیستی از تفکرات "اون" رو برام ردیف کرد. بالاخره خیلی وق
این مطلب خیلی طولانی هست ولی با اطمینان میتونم بگم که اگر نخونید شاید هیچوقت پشیمون نشید چون اصلا نمیدونستید در مورد چی هست. پس چطور پشیمون بشید؟ اما اگر بخونید یه روزی میاد که میگید: "این صالحه هم علم غیب داشت... از کجا می دونست که قراره این طوری بشه؟"
توی همون پستی که میلاد دخانچی گزارش اربعینش رو در اینستاگرام نوشته بود، به این نکات هم اشاره کرده بود که دولت عراق برای برگزاری مراسم اربعین هیچ برنامهای نداره و ازش تعبیر کرده بود به "فق
79- و من کلام له (علیه السلام)
> قاله لبعض أصحابه لما عزم علی المسیر إلی الخوارج ، و قد قال له : إن سرت یا أمیر المؤمنین فی هذا الوقت خشیت ألا تظفر بمرادک ، من طریق علم النجوم فقال (علیه السلام) <
أَ تَزْعُمُ أَنَّکَ تَهْدِی إِلَی السَّاعَةِ الَّتِی مَنْ سَارَ فِیهَا صُرِفَ عَنْهُ السُّوءُ وَ تُخَوِّفُ مِنَ السَّاعَةِ الَّتِی مَنْ سَارَ فِیهَا حَاقَ بِهِ الضُّرُّ فَمَنْ صَدَّقَکَ بِهَذَا فَقَدْ کَذَّبَ الْقُرْآنَ وَ اسْتَغْنَی عَنِ ال
متن دانلود آهنگ دریا از مسیح و آرش
سختیای زندگی رونمیشه آسون گرفتبا حلب پاره نمیشه سقفی تو بارون گرفتنون بیار کباب ببراسمِ یه بازی بود فقطتو صفِ شلوغِ فقرحتی نمیشه نون گرفتاین روزا از رو نداریعاشق و معشوق میشنمن یه لیلی میشناسممهرشو از مجنون گرفتدختره گل فروش از بس کهگلاشو نفروختکاسه گدایی رو به سمتِ این و اون گرفتمردی که گلیمشو از توی آب درنیاوردیه اتاقِ بی اجاره گوشه ی زندون گرفتهیچ کسی زیره پرشگله رو به چرا نبردنی شکست و رنگ زوزهصدای چ
کوچه نسترن موزیک ویدیوی جدید ابی خواننده لس آنجلس نشین است که رزمندگان دفاع مقدس را طور دیگری معرفی میکند.
از زبان یک رزمنده مثلا شهید شده متن شعر ابی خوانده میشود که در آن میگوید مادر نام کوچه را به اسم من نگذارید و همان نسترن بماند. نسترن دختری است که بعد از جنگ میخواستم با او عروسی کنم و به خاطر او بود که به جنگ رفتم و معنی میهن بود.
از نقصهای فرم بگذریم که پسر رزمنده زیر ابروهایش برداشته شده و چفیهاش به شکل اشتباه بسته شده و دهانش
جوهره اندیشه در غرب:
با تحقیق و دقت نظر، و گذر از اسامی و اشخاص و اصطلاحات، بوضوح میتوان راه به این نکته برد که مسائلی از قبیل:اومانیسم، نیهیلیسم، لیبرالیسم و سکولاریسم تاسیسی و اختراعی نیستند. بلکه آنچه در این مسائل موضوعیّت دارد، بشر منعزل از نور وحی است، و آنچه در این مسائل مورد توجه و حایز اهمیّت است، فقط جنبه ی حیوانی و خوی شهوی بشر است. این مسئله ای نیست که مربوط به امروز و دیروز باشد؛ چرا که وهم و شهوت و غضب، همواره در تمامی اعصار و ام
جوهره اندیشه در غرب:
با تحقیق و دقت نظر، و گذر از اسامی و اشخاص و اصطلاحات، بوضوح میتوان راه به این نکته برد که مسائلی از قبیل:اومانیسم، نیهیلیسم، لیبرالیسم و سکولاریسم تاسیسی و اختراعی نیستند. بلکه آنچه در این مسائل موضوعیّت دارد، بشر منعزل از نور وحی است، و آنچه در این مسائل مورد توجه و حایز اهمیّت است، فقط جنبه ی حیوانی و خوی شهوی بشر است. این مسئله ای نیست که مربوط به امروز و دیروز باشد؛ چرا که وهم و شهوت و غضب، همواره در تمامی اعصار و ام
در چالشی که «یک مسلمان» شروع کردند، شما باید یک جملۀ ساده رو انتخاب و سعی کنید اون رو به به شکل ادبی بازنویسی کنید.
مثلا جملهای که خودشون نوشتند:
و من آمادۀ رفتن شدم.
و بعد بازنویسی اون جمله:
و نشستم به بستن بند کفشهایم.
*هر چند تا که دوست داشتید و تونستید بازنویسی کنید.
*این چالش تمرینی برای نویسندگی است.
* اصل چالش به این شکلی که من در این پست مینویسم نیست، من آن یک جمله را کش میدهم و بازنویسی میکنم تا با ذره ذرههای وجودتان حسّش کنی
در موردِ اهمیتِ برند و برندسازی در پست هایِ قبل مطالبی
بیان شد، اما ممکنه این سوال براتون پیش بیاد که این برندسازی به چه شکلی اتفاق می
افته و چه مراحلی باید طی بشه تا یه برند سروشکل بگیره و ساخته بشه؟
باید بگم که این مسئله هم مثل بسیاری از موضوعاتِ دیگه تویِ
دنیایِ امروز یه رشتۀ تخصصیه که نیاز به دانش و تجربۀ زیادی داره و امروزه تبدیل
به یه رشتۀ دانشگاهی شده که اساتید و بزرگان زیادی در موردش بحث و تحقیق و تدریس
می کنن و در این زمینه کتاب ها نو
تاریخ میخونی و دوست داری باور کنی این جرقههای کوچیک بالأخره به انفجار منتهی میشه.. حتی تصورش هم زیباست. حتی تصورش هم جریان خون رو توی تنِ مُردهم سریعتر میکنه.
پ.ن: اگر توی دینِ شما با گاز اشکآور و گلوله به استقبالِ مردمی میرن که از فرط بیچارگی تحملشون ته کشیده، اگه طرفدار کسی هستید که سمتِ مردم تفنگ میگیره فقط به دلیل اینکه شعارِ دینداری میده، برید یه نگاهی جلوی آینه بندازید به خودتون. به چشماتون. به کوهِ بیشرفی و حماقت.
پ.ن دو:
سلام
بیشتر از یه ساعته دارم فکر میکنم این یادداشت رو ارسالش کنم یا نه....به نتیجه نرسیدم. بی نتیجه، ارسال میکنم.
***
سالِ 91 یا 92 شبِ جمعهی آخرِ آذر ماه، خیابان جیحون، به دستِ یه عده جوجه بسیجیِ بیکله اونقدر کتک خوردم که کف از دهانم بیرون میریخت. انقدر سیلی به صورتم و لگد به ساق پاهام کوبیدن که منِ 3-32 ساله، مثل بچه ها گریه میکردم و قسم میدادم ولم کنید. ول نمیکردن.
{به گمانم چند ماه پیش در این مورد نوشته باشم}
رد میشدم دیدم شلوغه و کنار یه مسجد ه
منتشر شد:
تو رها باش و دوست داشته باش
۵۵ غزل عاشقانه
مریم جعفری آذرمانی
پاییز ۱۳۹۷
انتشارات فصل پنجم
تلفن: ۶۶۹۰۹۸۴۷
نشانی فروشگاه: روبروی دانشگاه تهران. پاساژ فروزنده. طبقه منفی یک پلاک ۲۱۲ کتابسرای فصل پنجمتوضیح صفحه تقدیم کتاب؛بعد از چهارده مجموعه شعر که حاصلِ بیست و دو سال شاعریام بودو بیشتر فضای اعتراضی و اجتماعی داشتند،این اولین مجموعه شعرِ تماماً عاشقانهی من است.تقدیم به شاعران متولد دهه هفتاد، که در دهه نود شاعری را آغاز ک
اینبار مَرد می رود تا در وَرای تو
پایان دهد به قلبِ من و دست و پای تو
کوچک نمی شد او ، که دنیای شعرها
هرچند درد مسخره می شد برای تو
تصویری از تمام رخت توی زندگیش
در هر کجای او ، او در هیچ جای تو
اصلاً نباشی و شبی در خود بمیردت
اصلاً برای لحظه ای بی ادعای تو
حسی که حجله وان و انگشت میانی ات
با مردهای کوچه نگاه نهانی ات
انقدر پوچ ، در همین حد بی خودی خوشی
یک بوسه حتا گونه های استخوانی ات
یک دانگ از نگاه تو باید برای او
یک قطره از شراب جادوی جوانی ات
یک
اگر خوب گوش کنیم،
هنوز هم صدای گرم شهید ابراهیم هادی میآید که میگفت: در مجالس عید الزهرا
خدا پیدا نمیشود.
به اسم حضرت زهرا
جلسهای میگیرند، به اسمِ حدیث رُفع القلم گناه میکنند و مثل
پیراهن عثمان سر چوبش میکنند، در حالی که این حدیث نه در منابع اولی است و نه راوی درست و
درمانی دارد.
حتی معنای رفع
القلم را درست نفهمیدهاند. شاید این نصّ صریح قرآن را نشنیدهاند که در سورۀ زلزله فرمود: فَمَن یَعمَل
مِثقالَ ذَرَّةٍ خَیرًا یَرَهُ تا شای
- اسم✨ : Kim Seokwoo / 김석우
- اسمِ استیج : Rowoon / 로운
- ایموجی :
- تولد : 1996.8.7
- موقعیت در گروه : ویژوال ،مین ووکال ، دنسر
- لقب : Ronnie, Ddaeguri
- قد : 192
- گروه خونی : B
〰 مدت کارآموزی : ۶ سال
〰 اعضای خانواده : پدر ، مادر ، خواهربزرگتر
〰 هم اتاقی : اینسونگ ، داوون و چانی
〰 مهارت : پیانو زدن ، بازیگری، آشپزی
〰 سرگرمی : قدم زدن ، دیدن فیلم
〰 شخصیت : خجالتی ، بامحبت و گمی وسواسی
〰 آرتیست موردعلاقه : Park Hyoshin
〰 غذای مورد علاقه : همه غذا ها :)
〰 کلکسیون موردعلاقه: کتاب
〰 محل
شاید تکراری ولی مهم...
اگر خوب گوش کنیم،
هنوز هم صدای گرم شهید ابراهیم هادی میآید که میگفت: در مجالس عید الزهرا
خدا پیدا نمیشود.
به اسم حضرت زهرا
جلسهای میگیرند، به اسمِ عشق به مادر سادات گناه میکنند و حدیث رُفِع القلم را مثل
پیراهن عثمان سر چوب میکنند؛ حدیثی که نه در منابع اولی است و نه راوی درست و
درمانی دارد.
آنها حتی معنای رفع
القلم را هم درست نفهمیدهاند. اگر هم حدیث صحیح السند باشد، معنایش تحریف شده است.
شاید این نصّ صریح قر
- اسم✨ : Kim Inseong / 김인성
- اسمِ استیج : Inseong / 인성
- تولد : 1993 . 7 . 21
- موقعیت در گروه : ووکالیستِ اصلی ، دنسر
- ایموجی :
- لقب : روباه صحرایی ، Brain
- قد : 184 cm
- گروه خونی : A
〰 مدت کارآموزی : حدود دو سال
〰 اعضای خانواده : پدر و مادر (تک فرزند)
〰 هم اتاقی : داوون ، رو وون ، چانی
〰 مهارت : پیانو زدن ، نقاشی
〰 سرگرمی : کشیدن مانگا و کاریکاتور ، گمکگو ، رپ فری استایل، غذا خوردن
〰 شخصیت : بافکر ، جنتلمن ، تحصیلکرده
〰 آرتیست موردعلاقه : EXO, BTS, Bruno mars
〰 رنگموردعلاقه: صو
SF9✨
- اسم✨ : Lee Jaeyoon / 이재윤
- اسمِ استیج : Jaeyoon / 재윤
- تولد : 1994 . 8 . 9
- موقعیت در گروه : لید ووکال، دنسر
- ایموجی :
- لقب : Honey voice, Honeyoon, Yoonaaa
- قد : 184
- گروه خونی : O
〰 مدت کارآموزی : حدود دو سال
〰 اعضای خانواده : پدر ، مادر و خواهر کوچکتر
〰 هم اتاقی : یونگبین
〰 مهارت : پیانو زدن، کاور رقص
〰 سرگرمی : ورزش کردن، قدم زدن و دیدن مردم
〰 شخصیت : جنتلمن ، شوخ طبع ، مثبت نگر، کیوت
〰 آرتیست موردعلاقه : Michael Buble ، Sung Shi Kyung
〰 رنگ مورد علاقه: فنتسی
〰 غذای مورد علاقه : گوشت
در دو مقطع زمانی مختلف عاشق دوتا زن بودم که اولی همه چیز می دونست و دومی تنها چیزی که می دونست اسمِ برندِ وسایل آرایشی و بهداشتی بود. اولی اهل مطالعه بود و به قول خودمون فرهیخته...! و دومی نهایت آمال و آرزوهاش شبیه کردن خودش به یکی از همین عکس هایی که تو کانال های خاکبرسری درج میشه. اولی ساعت ها از دلایل شکست انقلاب مشروطیت، تاثیر اشعار آنا آخماتوا بر زندگی ویسوا شیمبورسکا و زندگی نامه همسایه ی دیوار به دیوار ناپلئون بناپارت می گفت، و دومی ساعت
در دو مقطع زمانی مختلف عاشق دوتا زن بودم که اولی همه چیز می دونست و دومی تنها چیزی که می دونست اسمِ برندِ وسایل آرایشی و بهداشتی بود. اولی اهل مطالعه بود و به قول خودمون فرهیخته...! و دومی نهایت آمال و آرزوهاش شبیه کردن خودش به یکی از همین عکس هایی که تو کانال های خاکبرسری درج میشه. اولی ساعت ها از دلایل شکست انقلاب مشروطیت، تاثیر اشعار آنا آخماتوا بر زندگی ویسوا شیمبورسکا و زندگی نامه همسایه ی دیوار به دیوار ناپلئون بناپارت می گفت، و دومی ساعت
- اسم✨ : Hwiyoung (휘영)
- اسمِ استیج : Kim Youngkyun (김영균)
- تولد : 1999 . 5 . 11
- موقعیت در گروه : رپر، ساپورتینگ ووکال، دنسر
- ایموجی :
- لقب: Cold City Guy, Hwibaby, K
- قد : 180
- گروه خونی : B
〰 مدت کارآموزی : دو سال
〰 اعضای خانواده : پدر، مادر و خواهر بزرگتر
〰 هم اتاقی : ته یانگ
〰 مهارت : رپ فری استایل ، آهنگسازی
〰 سرگرمی : کیک بوکسینگ، نقاشی، دیدن فیلم و وبتون
〰 شخصیت : آروم، کمی خجالتی و احساساتی
〰 آرتیست مورد علاقه : ASAP Rocky, Drake
〰رنگ مورد علاقه: آبی
〰 غذای مورد علاقه : گوش
- اسم✨ : Baek Juho / 백주호
- اسمِ استیج : Zuho / 주호
- ایموجی :
- تولد : 1996.7.4
- موقعیت در گروه : رپر اصلی ، دنسر
- لقب : Fantasy president
- قد : 184 cm
- گروه خونی : O
〰 مدت کارآموزی : 6 سال
〰 اعضای خانواده : پدر مادر و برادر کوچکتر
〰 هم اتاقی : منجر
〰 مهارت : آهنگسازی، پیانو و گیتار زدن،
〰 سرگرمی : ساخت آهنگ، قدم زدن، نوشتن موزیک
〰 شخصیت : جنتلمن، کمی ترسو و احساساتی، معمولا دیر عصبی میشه
〰 آرتیست موردعلاقه : Kendrick Lamar، شوگا BTS
〰 غذای مورد علاقه : رامن، سوشی
〰 رنگ مورد علاق
- اسم✨ : Taeyang (태양)
- اسمِ استیج : Yoo Taeyang (유태양)
- ایموجی :
- تولد : 1997.2..28
- موقعیت در گروه : مین دنسر، مین ووکال
-لقب : Candy , Bailarin
- گروه خونی : O
- قد : 181
〰 مدت کارآموزی : دو سال و نیم
〰 اعضای خانواده : پدر، مادر و دو برادر بزرگتر
〰 هم اتاقی : هی یونگ
〰 مهارت : رقصیدن با هر نوع موزیکی، پیانو و گیتار زدن
〰 سرگرمی : گیتار زدن، قدم زدن ،طراحی رقص ،های نوت خوندن
〰 شخصیت : آروم، با ملاحظه و شلخته
〰 آرتیست موردعلاقه : Michael Jackson, دی او و کای EXO
〰 غذای مورد علاقه :
این پست روزانه نویسی است و محتوای علمی نَ دارد
نمیدونم اولین باری که تصمیم گرفتم از دلِ یک عکس نوشته بیرون بکشم و ازش الهام بگیرم و بعد اسمش رو مثل ایسم ندیدهها بزارم إلهایسم کی بود. تصاویر هدرِ وبلاگ الآن همین طورند، یک عکس انتخاب میکنم و بعد منتظرِ حرف زدنش میشم، گاهی یک هفته طول میشکه تا به حرف بیاد.
اگر بودجۀ یک دوربینِ عکاسی داشتم، عکاس میشدم و توی موضوعاتم هم یک موضوع به اسمِ عکاسیها اضافه میکردم. (موضوعات دائما تغییر میکن
برای روزنبرگها
خبر کوتاه بود:
- «اعدامشان کردند.»
خروشِ دخترک برخاست
لبش لرزید
دو چشمِ خستهاش از اشک پُر شد،
گریه را سر داد...
و من با کوششی پُردرد اشکم را نهان کردم.
- چرا اعدامشان کردند؟
میپرسد ز من با چشمِ اشکآلود
چرا اعدامشان کردند؟
- عزیزم دخترم!
آنجا، شگفتانگیز دنیاییست:
دروغ و دشمنی فرمانروایی میکند آنجا
طلا، این کیمیای خونِ انسان ها
خدایی میکند آنجا
شگفتانگیز دنیایی که همچون قرنهای دور
هنوز از ننگِ آزارِ سیاها
برای روزنبرگها
خبر کوتاه بود:
- «اعدامشان کردند.»
خروشِ دخترک برخاست
لبش لرزید
دو چشمِ خستهاش از اشک پُر شد،
گریه را سر داد...
و من با کوششی پُردرد اشکم را نهان کردم.
- چرا اعدامشان کردند؟
میپرسد ز من با چشمِ اشکآلود
چرا اعدامشان کردند؟
- عزیزم دخترم!
آنجا، شگفتانگیز دنیاییست:
دروغ و دشمنی فرمانروایی میکند آنجا
طلا، این کیمیای خونِ انسانها
خدایی میکند آنجا
شگفتانگیز دنیایی که همچون قرنهای دور
هنوز از ننگِ آزارِ سیاه
امروز قرار است تا به نقدی موشکفانه و روانشناسانه دربارۀ مهرههای شطرنج بپردازیم. اول از شاه شروع کنیم که معلوم نیست توسطِ چه کسی منصوب به شاهی گشته آن هم با این نبوغش که فقط میتواند یک خانه این طرف و آن طرف برود در حالی که وزیری لایقتر در کنار او ایستاده و تواناییهای بسیاری در جولان دهی و کشت و کشتار دارد.
احتمالا شاهِ شطرنج هم لیستی رأی آورده و محمد خاتمی دستور تَکرارش را داده. یعنی به این اصلاح طلبهای خائن رحم کنی میآیند و اسمِ یک
امشب ماه، تنگِ دلِ آسمون نبود اما من بی پروا وارد بهار خواب شدم
بهار خواب، هرگز برای من مکانی برای خواب نبوده
که بالعکس، باعث بیداری های زیادی در من شده؛
بهار خواب همیشه پناهگاهی بوده برای فرار از سرمای جانسوز اتاق
حتی وقتی حجمِ زمستون روی نقطه نقطه ی محیطِ خارج آوار شده
حتی وقتی خارج از اتاق قطبه و داخلش استوا
باز هم این بهار خواب بوده که من رو از خودم و سرمای درون و اطرافم نجات داده
عرض بهارخواب رو طی کردم. خودم و به نرده ها رسوندم. با دست ه
امشب ماه، تنگِ دلِ آسمون نبود اما من بی پروا وارد بهار خواب شدم
بهار خواب، هرگز برای من مکانی برای خواب نبوده که بالعکس، باعث بیداری های زیادی در من شده؛
بهار خواب همیشه پناهگاهی بوده برای فرار از سرمای جانسوز اتاق، حتی وقتی حجمِ زمستون روی نقطه نقطه ی محیطِ خارج آوار شده
حتی وقتی خارج از اتاق قطبه و داخلش استوا
باز هم این بهار خواب بوده که من رو از خودم و سرمای درون و اطرافم نجات داده
عرض بهارخواب رو طی کردم. خودم رو به نرده ها رسوندم. با دس
انواع «لـِ» :
حرفِ جرّ(جارّة):
بر سر اسم میآید و اسمِ جلوی خود را مجرور میکند.
لـِ + مؤمنٌ ! لِمؤمنٍ / لـِ + مؤمنون ! لِمؤمنینَ / لـِ + مؤمنانِ ! لِمؤمنیْنِ
به معنای «برای، از آنِ، ...» است.
الحمدُ للهِ: ستایش از آنِ خداوند است.
اگر بر سر ضمیر بیاید به صورت «لـَ» نوشته میشود.
لَهُم مَغفرةٌ و أجْرٌ عظیمٌ. (لـِ + هُم ! لَهُم)
اگر در ابتدای جمله بیاید معنایِ «داشتن» میدهد.
لِلمُؤمِن عِرضٌ عظیمٌ: مؤمن آبرو
خوابهای من همه عجیبند، گاهی عرفانیاند، گاهی فلسفی، گاهی هم فانتزی، خلاصه که دوستانِ نزدیکم بهتر میدانند که جنونم در چه درجهای به سر میبرد.
خوابی که چند شب پیش دیدم، ایدۀ این چالش شُد. در خواب تصمیم گرفتم که با ماشین زمان به گذشته بروم و برایِ خودم نامهای جا بگذارم و خودم را نصیحت کنم که چه کارهایی را انجام بدهم و چه کارهایی را هم ترک کنم.
من برای خودم نوشتم:
سلام، شاید شاخ در بیاری این رو بفهمی ولی واقعیت داره و من دارم از آینده برات
هوس زن گرفتن بهسرم زده بود. دوست داشتم وضع مالیِ خانوادهی همسرم پایینتر از خانوادهی خودم باشد، تا بتوانم زندگیِ بهتری برایش فراهم کنم. مادرم چنین دختری برایم در نظر گرفتهبود. نمیدانم این خبر چگونه به گوش رییسم رسید، چون به صرفِ نهار دعوتم کرد تا نصیحتم کند. اسم رییس من «عاصم» است، اما کارمندان به او میگویند «عاصم جورابی!»
سرِ ساعت به رستوران رفتم. رییس تا مرا دید گفت: «چون جوانِ خوب و نجیب و سربهراهی هستی، میخوام نصیحتت کنم».
قبلنوشت: عذر میخوام که پاسخ کامنتها هربار یکهفته طول میکشه. چون ایام امتحاناته و من اصلاً به هیچ علتی پای لپتاپ نمیام مگر رزقِ این پنجشنبه شبها. این یکی دوهفته اینجوریه. بعدش بچهی خوبی میشم. :)
گام سوم
هفتهی اول، یک بچهی یتیم بینوا بودید که بعد از سالها گمگشتگی، آدرس مهربانترین بابای جهان را پیدا کرده و رفته دم در خانهاش. در را زده و قربان صدقه میرود. هفتهی دوم، با یک لبخند بزرگ شما را پذیرفت و وقتی با خجالت زل زدی
بیاییم فرض کنیم داستانی که در مورد جناب مالک اشتر(علیه الرحمة و السلام) در یکی از کتابهای دین و زندگی دورانِ راهنمایی(متوسطۀ اول) نقل شده در زمانِ ما اتفاق میافتاد. اصل داستان این است که شخصی به مالک اهانت میکند و سبزی گندیدهای پرتاب میکند، بعد که میفهمد این شخص سردار لشکر امیرالمؤمنین است ننه غریبم بازی در میآورد و مالک اشتر هم بدون اعتنا به کارش به مسجد میرود و نماز میخواند و برایش استغفار میکند.
خب ما در بازسازی مدرن این د
طریقه خواندن نماز عید فطر
طریقه خواندن نماز عید فطر
این نماز در زمان حضور امام(علیه السلام) واجب است و باید به جماعت خوانده شود، ولی در زمان ما که امام(علیه السلام) غایب است مستحب می باشد و می توان آن را به جماعت یا فرادی خواند.
وقت نماز عید فطر از اوّل آفتاب است تا ظهر، ولی مستحبّ است نماز عید قربان را بعد از بلند شدن آفتاب بخواند و در عید فطر مستحبّ است بعد از بلند شدن آفتاب افطار کند و زکات فطره را بدهد و بعد نماز عید را بجا آورد.
چگونگی بجا آ
دامنۀ کتاب
7174
به قلم دامنه. به نام خدا. سلام. فلکه فکرت (۲۶). قلندریّه. از کتاب «قلندریّه در تاریخ: دگردیسیهای یک ایدئولوژی» نوشتۀ دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی. (چاپ سوم 1387. در 656 صفحه از انتشارات سخن) میتوانم اینگونه گزارش بگذارم تا اگر نتوانستید کتاب را بخوانید دستکم اساس آن را باخبر باشید:
همه و همه، قلندر را شخص فرض کردهاند حال آنکه قلندر تا قرن هفتم اسمِ مکان بوده است و افرادِ منسوب به آن مکان را «قلندری» میگفتهاند و قلندر خود
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. سوسڪِ حَفّار و سوسڪِ سِرگین. زبان در انسان، برای ایجاد ارتباط و مُفاهِمه و انتقال پیام و تذڪر است. بهتر میبینم بگویم، زبان فلسفهی زندگی است ڪه در همآهنگی با گوش، منطق در میان بشر را به جای زور و نیزه مینشانَد و این دو زیباییِ خداداد، عظمتی به اسمِ «گفتن» و «شنیدن» و به عبارتی ترڪیبی: «گفتوشِنود» را میان آدمیان جاری و متجلّی میڪند. زبان و گوش، نشانهی درخشانی برای رواج گفتوگو و سخن و فلسفهی بیان و پ
اول نوشت:به فکر رسید همه را دعوت بکنم به همین چالش گریزی به سوی کتاب. حالا نمی خواد عین من طومار بنویسید. فقط کتاب هایی که تو این چند روز خوندید رو اینطور ریویو گونه معرفی کنید. اگه کتاب هم ندارید، برید سراغ گردونه بدون پوچ طاقچه که این هفته آخرشه.
دعوت می کنم از چارلی، پرنده، سولویگ، پرنیان سنپای، شیفته گونه، هیوا جعفری،نورا، غمی،نوبادی، آرام، لیتل پامکین و دنیز، رفیق نیمه راه، ح جیمی، استیو، عذرا، و هرکی میخونه(تو رو خدا تعارف نکنید.)
اگه ت
نوزده سالِ پیش همین موقع، یعنی حدودا ساعت 4 بعدازظهرِ هشتم بهمن، چارلی به دنیا اومد و شروع کرد به گریه کردن. از اونجایی که ظاهرا خیلی عجله داشته، کمی زودتر از به پایان رسوندن 9 ماه این کار رو انجام داد و در نتیجه وزنش موقع تولد اونقدر کم بود که پرستارها فکر کردن شاید بچه ناقص باشه. قبل از تولد، قبل از اینکه سونوگرافی جنسیتش رو مشخص بکنه، قرار بوده که یه دختر باشه و اسمش هم نرگس باشه. اما هیچ کدوم از اینها اتفاق نیفتاد، و یه چارلیِ سالم متول
همهچیز از 23 بهمنماه سالی که گذشت شروع شد. سهشنبه بود و مراسم رونمایی از چاپ پنجاهم «یک عاشقانهی آرامِ» نادرخان ابراهیمی. یک ساعتی زودتر خودم را رساندم به باغ کتاب که تا شروع برنامه در فضای آرامشبخشِ آنجا و در بین کتابها گشتی بزنم و چند موردی را هم که در نظرم بود بگیرم. مراسم شروع شد. بیست-سی نفر بیشتر نبودیم. مدعوی هم دعوت نشدهبود. فقط خانوادهی نادرخان بودند و دوستدارانش. از همان ابتدا حامد کنی، مدیر انتشارات روزبهان، گ
یا «به تعداد آدمها راه هست برای رسیدن به جمع نسبیتیِ سرعتها!»
نسبیت خاص -برای ذهن گالیلهای ما- نتیجههای اولیۀ غریب و درعینحال دوستداشتنیای دارد. ساختار ریاضی زیبا و محکم این نظریه و تمام نتیجههای عجیبوغریب آن با شروع از 2 اصلی که اینشتین فرض کرد بهراحتی قابل ردیابی هستند، یعنی اصل نسبیت و اصل ثابتبودن سرعت نور از دیدگاه دستگاههای مرجع لخت مختلف. اصل نسبیت -در یک کلام- نمودِ تماموکمالِ زیباییشناسی فیزیکدانه
گفت و گو داشتن با افراد مختلف، بهترین راه برای ارتباط برقرار کردن با افراد است و به همین دلیل باید بتوانیم بر گفت و گو مسلط باشیم.سکوت کردن بسیار خوب است ولی گاهی اوقات سَم گفت و گو حساب می شود.حرف زدن به موقع می تواند در یک گپ و گفت بسیار مهم باشد و راهی برای پیشبرد و سوخت رساندنِ به گفت و گو.اما از طرفی بسیاری از مواقع ما درست نمی دانیم که چه باید بگوییم و چه کارهایی را انجام بدهیم تا ضمن رعایت ادب و نزاکت در گفت و گو، بتوانیم آنرا جلو ببریم.
در
فون تریه از آن معماهایی است که هر چه بیشتر سر در آن فرو می کنی کمتر سر از آن در می آوری. نوشتن درباره ی او قدم به قدم دشواری های خودش را دارد و قدمِ آخری در کار نیست! طرفه آن که حال با فیلمی طرفیم که فشرده ای از کلِ کارهای او را در خود دارد. همچنان پر از ارجاعاتِ گوناگون به ادبیات و موسیقی و نقاشی و سینماست و خودش در جایی میان همه ی این ها قرار دارد. ایده ها و علاقه های قابلِ پیگیری و همیشگی حالا صرفا در کنارِ هم نیستند بلکه در یکدیگر فرو رفته اند.
درباره این سایت